زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

زینب بانو

کمی تا قسمتی آدم فروش

سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 30 ماه مبارک رجب هنوز گلودرد و بدن درد دارم و به همین خاطر نتونستم با روزه داری از آخرین جرعه از نهر رجب قطره ای بنوشم. زینب بانوی من مدتیه به شدت به خاله مهدیه و داداش حسین وابسته شده. در طول سفر بارها بهانه این دو عزیزش رو میگرفت. و بالاخره دیروز داداش گل پسر اومد خونه ما. هر دو شما از ذوق نمیدونستید چیکار کنید. فقط مشکل اینجا بود که شما انگار نه انگار مامان زهرایی داشته باشی کلا چسبیدی به خاله مهدیه و موقع خواب هم میخواستی دوست بیچاره من شما رو هم بخوابونه. هرقدر من می اومدم که در آغوش بگیرمت اخم میکردی و با دست میزدی که عقب برم و مزاحم ارتباطت با خاله جونت نشم! ...
30 ارديبهشت 1394

سفرنامه4

یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 سرم کمی سنگین است. بیدار میشوم اما خوابم. گلویم به شدت میسوزد. با تمام قوا خودم را از رختخواب بیرون میکشم. حتی صبحانه را در حالی میخورم که انگار مغزم در خواب است. با حرف باباعلی که میگوید مامان جون فکر کرده که من از چیزی ناراحت هستم که خوب سلام و صبح به خیر نگفته ام! برق از چشمانم میپرد و چنان بیدار میشوم که تا به حال اینقدر هوشیار نبودم. برای مامان جون توضیح میدهم اما انگار بیفایده است. ما میرویم حرم و مامان جون شما نمی آید. در راه پیام میدهم و عذرخواهی میکنم و توضیح میدهم اما جوابی دریافت نمیکنم. نماز امیرالمونین علیه السلام که دیروز تا نصفه خوانده بودم را به جا می آورم. چقدر دعای بعد از این...
30 ارديبهشت 1394

سفرنامه 3

شنبه 26 اردیبهشت 1394 امروز ساعت 8و نیم عقد عمو سعید داخل یکی از رواق های حرم جاری میشه. مجبور میشیم زود از خواب بیدارت کنیم و با توجه به اینکه یکی دو روز پیش خیلی خسته شدی به شدت از اینکه بی موقع از خواب بیدارت کردیم ناراحت و کلافه میشی. انقدر که من ترجیح میدم لباست رو توی راه تنت کنم. داخل اتوبوس انقدر گریه میکنی که همه به ما نگاه میکنند و هر کس چیزی میگه. به حرم که میرسیم هم همینطور گریه میکنی و بهانه میگیری. به رواق مورد نظر که میرسیم باباعلی شما رو میبره بیرون و وقتی برمیگرده شما در خواب عمیق فرو رفتی نازنینم. تمام لحظه های عقد رو شما در آغوش بابای مهربونت خوابیدی. عقد تمام میشه و جمعیت پراکنده میشوند. بابا علی شما رو روی ز...
30 ارديبهشت 1394

سفرنامه2

جمعه 25 اردیبهشت 1394 بعد از صرف صبحانه به سمت حرم حرکت میکنیم. نسیم بهشتی حرم مطهر از همان ابتدای ورود صورتمان را نوازش میکند. آنقدر دلتنگ این نور بودم که باران اشک هایم بی امان شروع به باریدن میکند. دلم انگار هنوز باور نکرده اینجا هستم و پاهایم انگار در آسمان هاست. نماز را در حرم میخوانیم. کمی میمانیم. زیارت میکنیم و برای نهار برمیگردیم. استراحت مختصری میکنیم و عصر دوباره مشتاقانه به سمت حرم میرویم. حریم نورانی یار بیش از بیش نورانی شده. شب مبعث رسول الله صلی الله علیه و آله است و همه جای حرم پر از عطر شادی است. بعد از نماز چنان جمعیتی در صحن ها هستند که ما پشت رواق دارالحجه گیر میفتیم.در سمت راست باز میشود داخل صحن...
30 ارديبهشت 1394

سفرنامه1

پنج شنبه 24 اردیبهشت به سرعت وسایلمون رو جمع میکنم. چمدان بسته شده و خانه کاملا مرتبه. کمی احساس بدن درد و سرماخوردگی دارم. شما هنوز خوابی. مامان جون رضوان قراره بیاد دنبال ما و با ماشین ایشون بریم دنبال باباعلی و عمو سعید. کم کم بیدارت میکنم. هنوز میخوای بخوابی و برای همین بداخلاق میشی. در آغوش میکشمت. نوازشت میکنم. راه میبرمت. و در نهایت با وعده اینکه اگر بیای ببرمت حمام و تمییز بشی عکس داداش حسین رو میدم بببینی، راضیت میکنم برای رفتن به حمام. تا از حمام بیرون میایم و لباست رو میپوشونم مامان جون هم میرسه. البته مامان جون نیم ساعت زودتر از زمانی که باباعلی به ما گفته میرسه و من خدا رو شکر میکنم که کارهام تموم شده و بدون معطلی ...
30 ارديبهشت 1394

راضی به رضا

پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 15 ماه مبارک رجب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام به امید خدا امروز با خانواده باباعلی برای زیارت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام حرکت میکنیم. این اولین باری هست که من و شما با ماشین شخصی مسافت طولانی رو طی میکنیم. کمی نگران بودم و تمام تلاشم رو کردم که با قطار یا هواپیما بریم اما بلیط پیدا نکردیم. و حالا همه چیز این سفر رو به آقا امام رضا علیه السلام سپردم، به رضای ایشون راضیم و از ساحت مقدسشون کمک میخوام. خدا رو هزاران بار شکر میکنم که در چنین روز و ماهی مهیای این سفر میشیم و امیدوارم به موقع برای عرض ادب و تسلیت به پابوسی ارباب برسیم. ...
24 ارديبهشت 1394

جاری گونه

جمعه 18 اردیبهشت 1394 19 ماه مبارک رجب امروز بعد از گذشت 2 سال، بالاخره تلاش بی وقفه مامان رضوان و عمو سعید به نتیجه رسید. عمو سعید شما هم با دادن یک نشان، یک کله قند و یک قواره چادر به دختر نازنینی که هم نام زینب بانوی من است به دنیای متاهل ها وارد شد. دنیایی که در آن بیشتر از هر چیز باید یاد بگیری از خودت به خاطر دیگری بگذری... من و مامانم هرقدر اصرار کردیم که شما بانوی کوچک با توجه به سرماخوردگی خفیف که داشتی در مراسم شرکت نکنی و هرقدر در گوش باباعلی خواندیم که در اینگونه مراسم اصلا بچه ها را نمیبرند فایده نداشت که نداشت! و در نهایت با قول باباعلی مبنی بر اینکه همه مسئولیت شما را بر عهده میگیرد راهی بله ...
21 ارديبهشت 1394

ولادت ولی الله

شنبه 12 اردیبهشت 1394 13 ماه مبارک رجب ولادت با سعادت امیرالمونین علیه السلام إِلَهِي كَفَى بِي عِزّا أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْدا وَ كَفَى بِي فَخْرا أَنْ تَكُونَ لِي رَبّا أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ  خدایا مرا این عزت بس است که من بنده تو باشم و برایم این افتخار کافی است که تو پروردگارم باشی تو آنگونه ای که من دوست دارم پس من را آنگونه کن که تو دوست داری ...
13 ارديبهشت 1394

کمی خانوم تر

  چهارشنبه 9 اردیبهشت 10 ماه رجب ولادت امام محمدتقی علیه السلام و حضرت علی اصغر علیه السلام چه خجسته روزی است امروز و چه خجسته ایامی است این روزها برای ما حال و هوای زیبای بهاری با آمیخته شدن با ماه مبارک رجب چقدر زیبا و پربرکت شده  تلاش ما برای به سلامت گذشتن از پروژه مهم از شیر گرفتن شما با آمیخته شدن به ولادت شیرخواره ارباب چقدر برای من پر راز و نیاز شده هر چند هنوز دانه های انار را با سوره مبارکه یس متبرک نکرده و شما را با یاقوت های قرمز راهی سرزمین استقلال و رهایی از دنیای شیرخوارگی نکردم اما با برنامه ای منظم دفعات شیرخوردن شما را به یک بار در روز کاهش دادم. اما به امید خدا به زودی همین یک بار هم تمام ...
10 ارديبهشت 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد